the apocalypse

H

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

yup

.
مثلا بقیه اینجورین که راجب دوستای دوران بچگیشون حرف میزنن. یا راجب شیطنتایی که کردن.
من وقتی بچه بودم لیترلی سر به راه ترین و مظلوم ترین بچه ای بودم که میتونین تصور کنین. حتی یه کار اشتباه که انجام داده باشمو یادم نمیاد.
نمیدونم چه حسی داشته باشم راجب این قضیه.
دیگه ممنوع ترین کاری ک فیزیکی انجام دادم شاید اون یه باری بود که با دوستم پاشدیم با مترو رفتیم ولیعصر، پارک ساعی. و خوب بود. خیلی خوب بود. داشتم از استرس میمردم چون مامانم زنگ زده بود و فک میکرد من پارک دم خونه ام و صدای مترو میومد تو گوشی :)) و اون روز خیلی خوب بود و اگه بر میگشتم از این کارا بیشتر میکردم.
میدونم شاید به نظر خیلیا مسخره باشه این قضیه ولی خب. its the way it is.

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

I mean

.
الان یکی تو توییتر جوابمو داد و عمیقا خوشحال شدم‌. میدونین من حتی تو توییترم راحت نیستم راجب خودم حرف بزنم.
like???? legit no one even knows you there?? the fuck is wrong with you ???
ولی دقیقن در همین حد. در همین حد نابودی :))

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

there

.
خب اوکی. راجب چیزای خوب زندگیم بنویسم. نمیدونم. میخوام بشینم سوپرنچرال ببینم. خب که چی؟ من از این چیزای به ظاهر مسخره خوشم میاد چون بهم حس خوبی میدن. نمیخوام کتابای فلسفی و مزخرف بخونم چون قبلا خوندم و دیگه برام جذاب نیستن اونقدر. نمیدونم چی برام جذابه ولی الان دارم به این نتیجه میرسم که شاید واقعا آدما اساسا برام جذاب نیستن و هیچ چیزی قرار نیس بهترش کنه. نمیدونم خب؟ نمیدونم. من نمیخوام افسرده باشم و نمیخوام شبا تا صب بیدار بمونم و نمیخوام که اینطوری مراقب خودم نباشم ولی. نمیدونم. انگار یه جایی درونم میگه خب که چی. چه فرقی میکنه. این حرفا همشون احمقانه ان.
و من باید یه شخصیت پایدار داشته باشم. باید روابط اجتماعیم خوب باشه ولی هنوز بعده این همه مدت این قضیه بهم استرس میده. اینکه پذیرفته نشم. و با هیچکس صمیمی نیستم اونقد. که بخوام راجبش بنویسم. یا نمیدونم. چرا از همه بدم میاد؟ چرا از خودم بدم میاد؟ فاک. خب. فاک.

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

am I even human

.
نمیدونم انگار یادم رفته که بنویسم راجب خودم. مثلا متنایی و میخونم که چندسال پیش مینوشتم و اینطوریم که اینا واقعا خوبن. چجوری این چیزا به ذهنم میرسید؟ الان ذهنم خالیه. دنبال یه چیزیم که بهم حس بودن بده. یه حسی. هر حسی. ولی بازم ذهنم خالیه خالیه.
و اوکی. نمیدونم. زندگی من مزخرفه یا من آدم مزخرفیم؟ یا آدمای اطرافم مزخرفن؟ فک نمیکنم. چون الان اینجا یه محیط جدیده و من بازم احساس راحتی نمیکنم. یعنی هیچ جا احساس راحتی نمیکنم تقریبا. هیچ جا. پیش هیچکس. و فک میکردم این قضیه یه جور معجزه‌آسایی تغییر میکنه و من آدم جدیدی میشم ولی اینطوری نیس. همه چی فقط بدتر میشه. یعنی من بدتر میشم. یا نمیدونم.
واقعیتش اینه که حس میکنم تا حالا تو زندگیم هیچ کار جالب توجهی انجام ندادم. و من میدونم که این خیلی بده. میدونم که یعنی چقد اعتماد به نفسم پایینه راجب خودم. ولی نمیدونم چرا اینجوریم. آدمایی هستن که تو شرایط بدتر از من بزرگ میشن ولی راجب احساساتشون حرف میزنن. راجب خودشون حرف میزنن. من نمیتونم. واقعا دردناکه برام. و هیچ راهه فراری از این قضیه پیدا نمیکنم نمیدونم شاید باید برم پیش روانپزشک؟ شاید یه چیز واقعا اشتباهی وجود داره راجب من.
یا شایدم نه. نمیدونم.
فقط اینکه چندسال پیش بهتر بودم و فک میکردم که نیستم. فقط اینکه این خونه بهم احساس خفه شدن میده. و اینکه میدونم خوابگاه این داستانام همینطوریه ولی بازم یه نقطه امیده و من فکر میکنم که شرایطمو بهتر میکنه.
هیچی تو زندگی من اونطوری که میخوام نیست و نمیدونم باید راجب چی حرف بزنم. نمیدونم چیکار کنم. نمیدونم چجوری از آدما متنفر نباشم فقط به خاطر اینکه نرمال و عادی ان و یادگرفته ان که روابط اجتماعی درستی داشته باشن. و چجوری از خودم متنفر نباشم که هیچ زمانی رو صرف شناختن خودم نمیکنم اما مشکلی ندارم که هرچیزی که وجود داره رو راجب کاراکتر موردعلاقه ام بدونم و راجبش بنویسم و ساعت ها بهش فکر کنم. ولی به خودم که میرسه هیچی نمیدونم. هیچی . و همه چی مسخره به نظر میاد. همه چی. خیلی زیاد. و یه جورایی creepy. و . نمیدونم. خیلی بد. از پارسال چیز خوبی یادم نمیاد. از سال قبلشم. یه سری آدم که واقعا آدمای بدی نبودن ولی من بازم ازشون متنفر بودم فقط به خاطر اینکه آدم بودن. نرمال بودن. میدونی چی میگم؟ 

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

Handsome dictator of my crimes
I can't tell if they're yours, I can't tell if they're mine.

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

ik

.
هیچی. چحوری به این همه پوچی و سطحی بودن رسیدم. ب ی جایی که .... کاش همونقدری ک همه میگن باهوش و خوب بودم. نیستم. هیچکس هیچی‌ نمیدونه از من. اینکه چقدر از خودم بدم  میاد. چقد از کلاسمون بدم میاد. هرروز میرم اونجا ولی اتفاقایی ک میوفته اصلا برام مهم نیستن و اصلا یادم هم نمیمونن. همه چی خیلی پیش پا افتادس و من هیچوقت نمیتونم خودم باشم.
نمیدونم. چرا امسال زودتر تموم نمیشه؟ اصلا مهم نیس چی قبول شم. فقط میخوام تموم شه. نمیدونم شایدم ی روزی دلم تنگ شه واسه اینجا ولی الان فقط میخوام تموم شه. تموم شم. 

 

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

.
من دارم ناپدید میشم. دارم عقلمو از دست میدم. دارم ذوب میشم. دارم از بین میرم. میدونم. من ... من دیگه نمیدونم چجوری باید قوی باشم. چجوری باید تصور خوبی ک بقیه دارن ازمو حفظ کنم. تلاشم بی فایدس. من جسمم اینجاس اما روحم جای دیگه ایه یه جایی ک خودمم نمیدونم کجاس.
ی وقتایی ب اتفاقایی ک هرروز میوفته فک میکنم و unreal unreal unreal. توقعتو از ادما بیار پایین. از خودت. بیار پایین توقعتو. ول کن. ب درگ که هیچی پرفکت نیست. خب نیست. اگه پرفکت بود همه چی شاید بی معناتر میشد.

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

errr


okay. here we go. I have to go to school in two days and I'm actually kinda happy because when I'm in that fucking place AT LEAST IM NOT DEPRESSED. I don't know. it's just I can't live with myself for more than two weeks I'm literally incapable of handling my own presence I just make myself sick.

boy this is too much.

damn

real damn you know

the thing is nobody even reads here so I don't care I guess

you know once I had this superass blog it was about some band n shit n it's just I was so cool. and stupid. I was such an idiot but I guess people like the idiot more cause I had like tons of friends there n shit.

I used to have lots of ppl around me. on the net. I still do but they're just.

not that close you know.

whatever.


  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

wondering

you know since we're here I wanna rant about a cpl of things.

you know since this is my fucking blog and I don't give half a fuck what anyone thinks I'm fucking SICK !!! and tIREd because this mindfucking cycle just keeps going the fuck on, it's basically mE. hating myself, like for every unrelated thing that id ever fucking done.

AND GUESS WHAT THE FUCK ?? I have konkur this year !! yeah right !! grew up too fucking fast I guess. I don't even know how the past 3/4 years fucking passed I was just fucking depressed the whole time and doing some unrelated shit to make myself feel better and there was just no point in them.

you know i'm fucking disgusting. I'm basically one of the top students in our fucking class, and I never even consider that fact when I'm ranting about my life. hell I never felt good about it. about anything. about my fucking exams that I always fucking get 22 in or my fucking I don't even know. you know what? the thing is, like  the mOst important fucking test in my life is in one year and I have no idea what I'm gonna do and I have zero confidence and I DONT EVEN KNOW why I should TRY. it's like,  I don't even like medicine or pharmacy or some shit. it's just.

I do you know. I fucking do. but that's not the fucking problem right now. the problem is I'm scared of giving credits to myself for my work because I think it'd make me arrogant or some shit and it will make me you know too proud of myself or whatever so I just basically stop myself from feeling good about the things I do because I think it's gonna make me fail other things in the future AND THAT IS LITERALLY !!! RIDICULOUS
you guys have no idea. I suck. really. it's this thing I keep fucking myself on and it doesn't even result in anything.

it's like nothing's ever good enough for me. I'm always looking for fucking flaws in everything let alone myself. WHAT DO YOU FUCKING EXPECT. seriously.

fuck

fuck me really

  • the creepy alien