the apocalypse

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

yup

.
مثلا بقیه اینجورین که راجب دوستای دوران بچگیشون حرف میزنن. یا راجب شیطنتایی که کردن.
من وقتی بچه بودم لیترلی سر به راه ترین و مظلوم ترین بچه ای بودم که میتونین تصور کنین. حتی یه کار اشتباه که انجام داده باشمو یادم نمیاد.
نمیدونم چه حسی داشته باشم راجب این قضیه.
دیگه ممنوع ترین کاری ک فیزیکی انجام دادم شاید اون یه باری بود که با دوستم پاشدیم با مترو رفتیم ولیعصر، پارک ساعی. و خوب بود. خیلی خوب بود. داشتم از استرس میمردم چون مامانم زنگ زده بود و فک میکرد من پارک دم خونه ام و صدای مترو میومد تو گوشی :)) و اون روز خیلی خوب بود و اگه بر میگشتم از این کارا بیشتر میکردم.
میدونم شاید به نظر خیلیا مسخره باشه این قضیه ولی خب. its the way it is.

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

I mean

.
الان یکی تو توییتر جوابمو داد و عمیقا خوشحال شدم‌. میدونین من حتی تو توییترم راحت نیستم راجب خودم حرف بزنم.
like???? legit no one even knows you there?? the fuck is wrong with you ???
ولی دقیقن در همین حد. در همین حد نابودی :))

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

there

.
خب اوکی. راجب چیزای خوب زندگیم بنویسم. نمیدونم. میخوام بشینم سوپرنچرال ببینم. خب که چی؟ من از این چیزای به ظاهر مسخره خوشم میاد چون بهم حس خوبی میدن. نمیخوام کتابای فلسفی و مزخرف بخونم چون قبلا خوندم و دیگه برام جذاب نیستن اونقدر. نمیدونم چی برام جذابه ولی الان دارم به این نتیجه میرسم که شاید واقعا آدما اساسا برام جذاب نیستن و هیچ چیزی قرار نیس بهترش کنه. نمیدونم خب؟ نمیدونم. من نمیخوام افسرده باشم و نمیخوام شبا تا صب بیدار بمونم و نمیخوام که اینطوری مراقب خودم نباشم ولی. نمیدونم. انگار یه جایی درونم میگه خب که چی. چه فرقی میکنه. این حرفا همشون احمقانه ان.
و من باید یه شخصیت پایدار داشته باشم. باید روابط اجتماعیم خوب باشه ولی هنوز بعده این همه مدت این قضیه بهم استرس میده. اینکه پذیرفته نشم. و با هیچکس صمیمی نیستم اونقد. که بخوام راجبش بنویسم. یا نمیدونم. چرا از همه بدم میاد؟ چرا از خودم بدم میاد؟ فاک. خب. فاک.

  • the creepy alien
  • ۰
  • ۰

am I even human

.
نمیدونم انگار یادم رفته که بنویسم راجب خودم. مثلا متنایی و میخونم که چندسال پیش مینوشتم و اینطوریم که اینا واقعا خوبن. چجوری این چیزا به ذهنم میرسید؟ الان ذهنم خالیه. دنبال یه چیزیم که بهم حس بودن بده. یه حسی. هر حسی. ولی بازم ذهنم خالیه خالیه.
و اوکی. نمیدونم. زندگی من مزخرفه یا من آدم مزخرفیم؟ یا آدمای اطرافم مزخرفن؟ فک نمیکنم. چون الان اینجا یه محیط جدیده و من بازم احساس راحتی نمیکنم. یعنی هیچ جا احساس راحتی نمیکنم تقریبا. هیچ جا. پیش هیچکس. و فک میکردم این قضیه یه جور معجزه‌آسایی تغییر میکنه و من آدم جدیدی میشم ولی اینطوری نیس. همه چی فقط بدتر میشه. یعنی من بدتر میشم. یا نمیدونم.
واقعیتش اینه که حس میکنم تا حالا تو زندگیم هیچ کار جالب توجهی انجام ندادم. و من میدونم که این خیلی بده. میدونم که یعنی چقد اعتماد به نفسم پایینه راجب خودم. ولی نمیدونم چرا اینجوریم. آدمایی هستن که تو شرایط بدتر از من بزرگ میشن ولی راجب احساساتشون حرف میزنن. راجب خودشون حرف میزنن. من نمیتونم. واقعا دردناکه برام. و هیچ راهه فراری از این قضیه پیدا نمیکنم نمیدونم شاید باید برم پیش روانپزشک؟ شاید یه چیز واقعا اشتباهی وجود داره راجب من.
یا شایدم نه. نمیدونم.
فقط اینکه چندسال پیش بهتر بودم و فک میکردم که نیستم. فقط اینکه این خونه بهم احساس خفه شدن میده. و اینکه میدونم خوابگاه این داستانام همینطوریه ولی بازم یه نقطه امیده و من فکر میکنم که شرایطمو بهتر میکنه.
هیچی تو زندگی من اونطوری که میخوام نیست و نمیدونم باید راجب چی حرف بزنم. نمیدونم چیکار کنم. نمیدونم چجوری از آدما متنفر نباشم فقط به خاطر اینکه نرمال و عادی ان و یادگرفته ان که روابط اجتماعی درستی داشته باشن. و چجوری از خودم متنفر نباشم که هیچ زمانی رو صرف شناختن خودم نمیکنم اما مشکلی ندارم که هرچیزی که وجود داره رو راجب کاراکتر موردعلاقه ام بدونم و راجبش بنویسم و ساعت ها بهش فکر کنم. ولی به خودم که میرسه هیچی نمیدونم. هیچی . و همه چی مسخره به نظر میاد. همه چی. خیلی زیاد. و یه جورایی creepy. و . نمیدونم. خیلی بد. از پارسال چیز خوبی یادم نمیاد. از سال قبلشم. یه سری آدم که واقعا آدمای بدی نبودن ولی من بازم ازشون متنفر بودم فقط به خاطر اینکه آدم بودن. نرمال بودن. میدونی چی میگم؟ 

  • the creepy alien